جدول جو
جدول جو

معنی مشت بازی - جستجوی لغت در جدول جو

مشت بازی
(مُ)
مشت زنی. عمل مشت باز در مسابقه یا ورزش مشت. بکس بازی
لغت نامه دهخدا
مشت بازی
بوکس بازی
تصویری از مشت بازی
تصویر مشت بازی
فرهنگ لغت هوشیار
مشت بازی
مشت زنی، بوکس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفت بازی
تصویر مفت بازی
مفت باختن، چیزی را به رایگان از دست دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب بازی
تصویر شب بازی
نوعی بازی و نمایش که عروسک ها را از پشت پرده یا خیمۀ کوچکی به وسیلۀ رشته یا مفتول به حرکت درمی آورند، خیمه شب بازی
کنایه از مکر، حیله، نیرنگ
شعبده بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفت باز
تصویر مفت باز
آنکه مال خود را مفت از دست بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشق بازی
تصویر عشق بازی
عمل عشق باز، عاشقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش بازی
تصویر آتش بازی
بازی کردن با آتش، از مراسم جشن و شادمانی که آلات و ادواتی از باروت به شکل های گوناگون درست می کنند و هنگام شب آن ها را آتش می زنند
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
بازی کردن در شب، نمایش (تئاتر) است. در قسمی از شب بازی، لعبت ها نشان می دادند برای بازی تئاتر و از قدیم در فارسی دو لفظ بوده است اول شب بازی و دیگر شبیه درآوردن که دوم مخصوص تعزیه بود (و ممکن بود برای بازی تئاتر یکی از دو لفظ مذکور گرفته شود). (از فرهنگ نظام). شب بازی دو نوع است یکی آنکه در شب به صور مختلفه و به هیأتها برآیند و امردان را به شکل زنان متشکل سازند و دوم آنکه خیمه را برپاکرده اشکالی منقوشه بر صفحۀ چرم و کاغذ در نظر جلوه دهند، غایتش اینکه قسم اول گاهی روزانه هم این عمل کنند و قسم ثانی مخصوص شب است. (از آنندراج). نیرنگ و بازی در شب. (ناظم الاطباء). رجوع شود به شب باز.
- شب بازی کردن، در شب نمایش دادن:
شیخ شهرم که کند منع ز لعبت بازی
گر بدستش فتد آن زلف کند شب بازی.
مخلص کاشی.
روز روشن وقت صورت بازی آئینه است
هست عیبی در هنر آن را که شب بازی کند.
سلیم.
و رجوع به شب باز شود، کنایه از مکر و فریب است. (آنندراج) :
چنان بود شب بازی روزگار
که شب را دگرگون شد آموزگار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عمل مست. اعمالی همانند اعمال مستان. حرکاتی به گونۀ مستان.
- مست بازی درآوردن، کمی مشروب نوشیدن و خود را به مستی زدن. تقلید مستان درآوردن در غیرحالت مستی.
- ، مست بودن و حرکات مستانه کردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
حالت و چگونگی مفت باز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ گُ)
که در بازی و مسابقۀ مشت زنی مهارت دارد. کسی که مشت بازی کند. مشت زن. و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از آتش بازی، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ورزش پهلوانان در گود با میل، بازی کردن ورزشکاران با میل در گود زورخانه، عملی است که زورخانه کاران برای نشان دادن چابکی و شیرین کاری و مهارت کنند و آن به هوا پرتاب کردن یک یا دو میل است به نوبت و گرفتن آنها به استادی در حال چرخیدن ورزشکار
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
مشک افشانی و عطرپاشی. مشک بیختن و خوشبوی ساختن چیزی را:
ز سنبل کرد بر گل مشک بیزی
ز نرگس برسمن سیماب ریزی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
قمار بی مایه، خود را بناداری و فقر زدن بدروغ
لغت نامه دهخدا
(عِ)
عمل عشقباز. عاشقی. غزل. (منتهی الارب). عشق ورزی. معاشقه. مغازله. تصابی. مهرورزی:
عشقبازی کن و سیکی خور و برخند بر آن
که تو را گوید سیکی مخور و عشق مباز.
فرخی.
دل دوش هزار چاره سازی میکرد
با وعده دوست عشق بازی میکرد.
عسجدی.
تا ز حسن عهد تو آوازه شد در شرق و غرب
آسمان با عشقبازی عهد وپیمان تازه کرد.
خاقانی.
گفتا زبرای عشقبازی
ببریدستند موی بهمان.
خاقانی.
چو مجنون سر مکش در عشقبازی
چو لیلی پاک شو در چاره سازی.
نظامی.
چنین فصلی بدین عاشق نوازی
خطا باشد خطا، بی عشقبازی.
نظامی.
جهان عشق است و دیگر زرق سازی
همه بازیست الاّ عشقبازی.
نظامی.
هین مکش هر مشتری را تو به دست
عشقبازی با دو معشوقه بد است.
مولوی.
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظراست
عشقبازی دگر ونفس پرستی دگر است.
سعدی.
عشقبازی چیست سردر پای جانان باختن
با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن.
سعدی.
که سعدی راه و رسم عشقبازی
چنان داند که در بغداد تازی.
سعدی.
اگرچه حسن تو از عشق غیر مستغنی است
من آن نیم که ازاین عشقبازی آیم باز.
حافظ.
گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
گه سرّ عشقبازی از بلبلان شنیدن.
حافظ.
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی.
حافظ.
تغنّی، تغنیه، عشقبازی کردن با زنان. دعفشه، عشقبازی کردن. مهانغه، عشقبازی کردن با زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لش بازی
تصویر لش بازی
بیعاری، کارهای مردم لش و تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
هفت بازی نرد. نرد هفت بازی دارد: فرد (فارد) زیادستار (سه تار) خانه (خانه گیر) طویل هزاران (ده هزار) منصوبه. ازآن میان فردوزیاده بادوکعبتین (طاس) بازی میشدوسه تا باسه کعبتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشت باز
تصویر مشت باز
کسی که مشت بازی کند بوکس باز بوکسور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موش بازی
تصویر موش بازی
نوعی آتشبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موشک بازی
تصویر موشک بازی
عمل وشغل موشک باز
فرهنگ لغت هوشیار
خود را به فقر زدن (بدروغ)، همچون لاتها رفتار کردن، قمار بی مایه. قمار بی مایه، خود را به ناداری و فقر زدن بدروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشق بازی
تصویر عشق بازی
مهر ورزی دلبازی
فرهنگ لغت هوشیار
شوخی انبساط ملاعبت، (شطرنج) بهر مهره که دست بگذارند بدان بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش بازی
تصویر آتش بازی
بازی کردن با آتش
فرهنگ لغت هوشیار
گرزبازی (زورخانه) نوعی شیرین کاری است در زورخانه و آن عبارتست از بازی کردن و بهوا انداختن و بازگرفتن ورزشکاران میلهای چوبی سبکی را که برای این کار ساخته شده (میل بازی بچالاکی وزبر و زرنگی بیش از نیرومندی احتیاج دارد)
فرهنگ لغت هوشیار
مست بازی درآوردن، کمی مشروب نوشیدن و خود را بمستی زدن تقلیدمستان را درآوردن در غیر حالت مستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لش بازی
تصویر لش بازی
((لَ))
هرزگی، حرکات جلف و سبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتش بازی
تصویر آتش بازی
بازی با آتش، افروختن آلات و ادواتی که با باروت به صورت گوناگون ساخته می شود
فرهنگ فارسی معین
تجمش، عشق ورزی، معاشقه، مغازله، ملاعبه، مهرورزی، شهوترانی، لاسیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تماشای آن:به جشنی دعوت خواهید شدآتش بازی کردن: در یک بازی در فضای باز شرکت خواهید کرد اگر خواب ببینید جایی آتش گرفته اما در آتش سوزی کسی جان خود را از دست نداده است، نشانه آن است که با وقوع حادثه ای شادمانی و نشاط خاطر شما قراهم خواهد شد. لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مرتعی در تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
نامزد بازی، عمل معاشقه ی دختران و پسران پیش از عقد رسمی
فرهنگ گویش مازندرانی
مشت بازی، مشت زنی
فرهنگ گویش مازندرانی